نگارش هفتم -

درس 4 نگارش هفتم

علی شاهوپروی

نگارش هفتم. درس 4 نگارش هفتم

سلام بچه ها لطفا یه انشا خیلی خیلی خوب در مورد روز دانش اموز و یک انشاهم در مورد خود را به جای قطره اب بگذار لطفا لطفا از گوول نباشه ممنونم معرکه داهههه

جواب ها

🎼Elina

نگارش هفتم

روز دانش آموز روز دانش آموز برای هر دانش آموزی یک روز ویژه است . روزی که همه‌ی دانش آموزان خوشحالند و قطعا منتظر یک کادو از طرف مدرسه یا خانواده خود هستند . و صد البته الان همه منتظر روز دانش آموز که ۱۳ آبان هست ، هستند . قطعا این روز یک روز عالیست و از نظر بعضی ها با کادو هم بهتر می شود . دانش آموزانی هستند که وقتی روز دانش آموز فرا میرسد خوشحالی می کنند و از شوق و ذوق کادو و جشن بالا و پایین می پرند اما گروهی دیگر از دانش آموزان هستند که فکر میکنند اگر ذوق خود را نشان ندهند و مثل بزرگسالان رفتار کنند همه از رفتار و اخلاق بزرگسالانه آنها به وجد می آیند . اما در اصل این گونه نیست طبق گفته ی بعضی ها دنیا دو روزه و تا وقتی کودک یا نوجوان هستی از دنیای کودکی ات باید نهایت استفاده را بکنی . شاید اکنون بگویید که این طور نیست و یا از الان باید به فکر بزرگ شدن باشیم ولی در اصل کار هایی را که الان برایت جالبیت دارند و تو را به وجد می آورند را همین الان باید انجام دهی . زیرا ممکن است در جوانی و بعد از آن برایت جالبیت نداشته باشد . خود را به جای قطره ی آب بگذار امروز روز افتادن من روی زمین است . به نظر می آید ابری که درونش زندگی میکنم ، امروز ناراحت است و می خواهد ببارد . دلیل آن هم این است که ابری دیگر محکم به او برخورد کرده است و باعث یک رعد و برق بزرگ شده است . اکنون جای من زیاد خوب نیست . اما دارم به این فکر میکنم که بعد از افتادن ، دلم می خواهد کجا بیافتم ؟ شاید روی شن های بیابان ... اما آنجا که باران نمی بارد ! شاید درون یک شهر شلوغ ... اما دوست ندارم ، چون هوای شهر آنقدر آلوده است که من هیچ تاثیری در آن ندارم ! شاید درون یک جنگل سبز و زیبا ... به نظرم این بهترین گزینه است ! حس و حالی که هوای مرطوب جنگل به من میدهد ، هیچ کجای کره ی زمین به من نمی دهد ! از وقتی که چشم باز کردم درون یک جنگل بودم و بعد از آن بخار شدم و دوباره همین مراحل تکرار شد . و دوباره هم دوست دارم در جنگل بیافتم . از درون افکارم به بیرون پرت میشوم ! زیرا ابر من در حال باریدن است و به زودی من هم می افتم روی زمین . بالاخره زمانش رسید ! در حال افتادن بودم که آقای باد به سراغم آمد و گفت :« دوست داری کجا بی افتی قطره ی آب ؟» از روی شوق می گویم :« یک جنگل سبز زیبا » زمانی که نشان تایید آقای باد را می بینم خود را به دست او میسپارم تا من را به جنگل اندازد . بله جنگل را می بینم ! سرعتم بیشتر و بیشتر می شود تا اینکه ... تالاب ... بله ! اینجا برگ یک گیاه است گیاهی که قرار است تا مدتی درونش استراحت کنم و به خانه ی خودم آن بالا برگردم . چه زود تمام شد ! خورشید در حال نمایان شدن بود و زمان خداحافظی من از برگ گیاه رسیده بود . او مرا بدرقه می‌کند و من دوباره به آسمان برمی گردم . معرکه یادت نره ❤️🥺🎼

سوالات مشابه