روز دانش آموز
روز دانش آموز برای هر دانش آموزی یک روز ویژه است . روزی که همهی دانش آموزان خوشحالند و قطعا منتظر یک کادو از طرف مدرسه یا خانواده خود هستند .
و صد البته الان همه منتظر روز دانش آموز که ۱۳ آبان هست ، هستند . قطعا این روز یک روز عالیست و از نظر بعضی ها با کادو هم بهتر می شود .
دانش آموزانی هستند که وقتی روز دانش آموز فرا میرسد خوشحالی می کنند و از شوق و ذوق کادو و جشن بالا و پایین می پرند اما گروهی دیگر از دانش آموزان هستند که فکر میکنند اگر ذوق خود را نشان ندهند و مثل بزرگسالان رفتار کنند همه از رفتار و اخلاق بزرگسالانه آنها به وجد می آیند .
اما در اصل این گونه نیست طبق گفته ی بعضی ها دنیا دو روزه و تا وقتی کودک یا نوجوان هستی از دنیای کودکی ات باید نهایت استفاده را بکنی .
شاید اکنون بگویید که این طور نیست و یا از الان باید به فکر بزرگ شدن باشیم ولی در اصل کار هایی را که الان برایت جالبیت دارند و تو را به وجد می آورند را همین الان باید انجام دهی .
زیرا ممکن است در جوانی و بعد از آن برایت جالبیت نداشته باشد .
خود را به جای قطره ی آب بگذار
امروز روز افتادن من روی زمین است .
به نظر می آید ابری که درونش زندگی میکنم ، امروز ناراحت است و می خواهد ببارد .
دلیل آن هم این است که ابری دیگر محکم به او برخورد کرده است و باعث یک رعد و برق بزرگ شده است .
اکنون جای من زیاد خوب نیست .
اما دارم به این فکر میکنم که بعد از افتادن ، دلم می خواهد کجا بیافتم ؟
شاید روی شن های بیابان ...
اما آنجا که باران نمی بارد !
شاید درون یک شهر شلوغ ...
اما دوست ندارم ، چون هوای شهر آنقدر آلوده است که من هیچ تاثیری در آن ندارم !
شاید درون یک جنگل سبز و زیبا ...
به نظرم این بهترین گزینه است !
حس و حالی که هوای مرطوب جنگل به من میدهد ، هیچ کجای کره ی زمین به من نمی دهد !
از وقتی که چشم باز کردم درون یک جنگل بودم و بعد از آن بخار شدم و دوباره همین مراحل تکرار شد .
و دوباره هم دوست دارم در جنگل بیافتم .
از درون افکارم به بیرون پرت میشوم !
زیرا ابر من در حال باریدن است و به زودی من هم می افتم روی زمین .
بالاخره زمانش رسید !
در حال افتادن بودم که آقای باد به سراغم آمد و گفت :« دوست داری کجا بی افتی قطره ی آب ؟»
از روی شوق می گویم :« یک جنگل سبز زیبا »
زمانی که نشان تایید آقای باد را می بینم خود را به دست او میسپارم تا من را به جنگل اندازد .
بله جنگل را می بینم !
سرعتم بیشتر و بیشتر می شود تا اینکه ...
تالاب ...
بله ! اینجا برگ یک گیاه است گیاهی که قرار است تا مدتی درونش استراحت کنم و به خانه ی خودم آن بالا برگردم .
چه زود تمام شد ! خورشید در حال نمایان شدن بود و زمان خداحافظی من از برگ گیاه رسیده بود .
او مرا بدرقه میکند و من دوباره به آسمان برمی گردم .
معرکه یادت نره ❤️🥺🎼